آیدینآیدین، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

پسر شیطون وبلا آیدین ناز و ناقلا

به این دنیا خوش اومدی کوچولوی بیسته بیست

1390/4/10 13:27
نویسنده : سمیه واحسان
277 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به تو که فکر نمی کردم اینقدر دیوانه وار دوستت داشته باشم

این اولین دفعه است که بابایی تنهایی وبلاگتو باز می کنه و تنهایی برات می نویسه

می خوام قصه تولدتو برات بنویسم که بدونی چقدر عزیزی و چقدر دوستت داریم و چقدر خدا به تو و ما لطف کرد . تو قرار بود 25 تیر ماه به دنیا بیای و ما به صورت اتفاقی 30 خرداد برای چکاب به مطب دکتر رفتیم که اونجا بود که پشت بابایی لرزید چون دکتر گفت فشار خون مادر بالاست و باید بستری شه و اگرفشار مادر پایین نیاد مجبور به زایمان زودرس هستیم و به دلیل کوچیک بودنت باید توی بخش مراقبت های ویژه بستری شی ولی وقتی بابایی مامانت رو تو بیمارستان خصوصی بستری کرد بهش گفتن که تخت خالی تو NICU ندارن و بابایی باید در صورت نیاز تو رو به یه بیمارستان دیگه ببره . نمی دونی چقدر لحظات سختی بود بابایی به کل بیمارستانهای اظراف سر زد و با همشون برای تو و بردنت در صورت نیاز هماهنگ کرد . و در آخرین لحظات نیز با مدیر همون بیمارستان صحبت کرد و ازش قول گرفت در صورت نیاز همکاری لازم رو بکنند

روز بعد 31 خرداد 90 وقتی ازت سونو گرفتند قلبت ضربان داشت ولی تنفست توی یه  بازه ای صفر شده بود و دکتر گفت برای اطمینان یه سونوی دیگه خارج از بیمارستان انجام بشه . نمی دونی بابایی چه حالی بود با کلی التماس و خواهش و تمنا از جایی که دکترت پیشنهاد داده بوذ وقت گرفت توی این سونو هم ضربان قلب داشتی ولی تنفست صفر بود و مایع آمنیوتیک دورت خیلی کم شده بود  و به سرعت به بیمارستان برگشتیم و به دکترت اطلاع دادیم و اونم سریع خودشو رسوند و مامان رو به اتاق عمل بردن نمی دونی پسرم وقتی بابا و مامان قبل از رفتنش به اتاق عمل همدیگه رو با نگاه تعقیب می کردن چقدر حرف برای زدن تو نگاهاشون و چقدر دلهره ته قلباشون داشتند مامانت به اتاق عمل رفتو بابات با یه بغض گنده تو دلش اون بیرون فقط می تونست دعا کنه که عشق زندگیشو و اون میوه کوچولوی توی دلش سالم از اون اتاق بیرون بیان . چشای بابایی اشک داشتو لحظه و ثانیه ها راه نفسشو گرفته بودنن که ساعت 20:20 دقیقه آخرین روز بهار در اون اتاق وا شدو تو برای اولین بار چشاتو به این دنیا باز کردی و دکتر گفت تو و مامان گلت خوبو سالمین و جای هیچ نگرانی نیست و خوشبختانه به NICU هم نیازی نیست نمی دونی با چه ذوقی منتظر بودم تا مامانی به هوش بیاد و خبر سلامتیتو بهش بدم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)